جدول جو
جدول جو

معنی تلخ عیشی - جستجوی لغت در جدول جو

تلخ عیشی(تَ عَ / عِ)
سختی زندگی. زندگی پرمصیبت. زندگانی ناگوار:
مبر تلخ عیشی ز روی ترش
به آب دگر آتشش بازکش.
سعدی (بوستان).
چو تلخ عیشی من بشنوی به خنده درآی
که گر به خنده درآیی جهان شکر گیرد.
سعدی.
بر تلخ عیشی من اگر خنده آیدت
شاید که خندۀ شکرآمیز می کنی.
سعدی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ عَ / عِ)
کنایه از کسی است که آزاری و مکروهی و مصیبتی از حوادث روزگار بدو رسیده باشد. (برهان) (آنندراج). کسی که مصیبتی از دنیا دیده باشد و حادثه ای به او رسیده باشد. (انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ / عِ)
افلاس و بی چیزی. تنگدستی. تهیدستی. دست تنگی. عسرت معاش:
ز تنگ عیشی بی تاب و توش گشته چو مور
ز ناتوانی بی دست و پای مانده چو مار.
مختاری.
به تنگ عیشی من غنچه خنده ها دارد
کنم صبوح به ته جرعه ای که ماند از دوش.
دانش (از آنندراج).
برای چیست دگر تنگ عیشی مرغان
که غنچه کرده چو گلبن فراخ دامانی ؟
سلیم (ایضاً).
رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
افلاس، بیچارگی، بی نوایی، تهی دستی، بی چیزی، تنگ معاشی، عسرت، تنگ روزی، دست تنگی، تنگ دستی
متضاد: فراخ عیشی
فرهنگ واژه مترادف متضاد